رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

رادمان کوچولو بزرگ شده

مداد رو میدی به من میگی نقاشی بکش  میگم :رادمان خودش بکشه . میگی:نه تو بکش من نمیتونم کوچولو هستم. میگم شما کوچولویی رانندگی نکن  میگی نه من بزرگ شد هر وقت می خوای به حرفم گوش ندی سریع میگی چی؟یعنی من متوجه حرفت نشدم وخودتو به کوچه علی چپ میزنی. عاشقتم شیطونک من ...
21 مهر 1391

کلاس شنا

بلاخره کلاس شنا شروع شد از چهار شنبه .انقدر ذوق داشتی که نگو .شما بودی وعلی جون یک کلاس دو نفره.از مربیتون خیلی راضی بودم یک خانم مربی مهربون وبا حوصله.خدا رو شکر شما هم خیلی دوست داشتی حسابی همکاری کردی .از همه بهتر برای اولین بار نهارتو کامل خوردی  من واقعا از این بابت خوشحالم. مثل همیشه مامان بهت افتخار میکنه پسرم. همچنان عاشق رانندگی کردن هستی . میگم رادمان وقتی سوار ماشین میشه چکار میکنه. میگی:رانن گیدی (رانندگی )ی ...
21 مهر 1391

این روزاها

گل پسر مامان ودوستای گلم سلام. این روزا حسابی شیرین زبونی میکنی  البته بعضی وقت ها هم لج بازی .هنین که سوار ماشین میشیم  میخوای رانندگی کنی ویک ریز میگی رانندگی کنم به خاطرخطر ناک بودن این کار من وبابا مجبوریم مخالفت کنیم.ولی همین که بابا پیاده میشه شما میپری پشت فرمون ومیگی:راگنگگی کنم.بعد یه نگاه به من :بریم. من:کجا شما:مجتمع اسمتو برای کلاس هوش وخلاقیت نوشتم فعلا شروع نشده. دیروز خاله راضیه مامان علی جون میگفت میخوام علی رو ببرم کلاس شنا ظاهرا کلاس شنای مادر وکودک راه افتاده منم خیلی مشتاق شدم شما رو ببرم. بابای اسرار داره ببرمت کلاس زبان.منم تصمیم دارم اگه به کلاس هوش علاقه نشون دادی اسمتو برای زبان هم بنویسم. &n...
2 مهر 1391

یادش بخیر

  یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود…   دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی، یه نفر میومد و بهت میگفت: با من دوست میشی؟؟؟   یادش بخیر، پشت دفترای قديمي مدرسه؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه: "تعلیم و تعلم عبادت است" ...   تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن…   وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم…   همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا بب...
1 مهر 1391

تولد دوسالگی رادمان

          بازم شادی و بوسه گلهای سرخ و میخک         میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک                      تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا                                  وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما              &nb...
1 مهر 1391

ماجرهای سفر به مشهد

روز عیدفطر ساعت ده صبح به طرف بندر حرکت کردیم نزدیکای ظهر رسیدیم رفتیم خونه دایی رحیم استراحت کوتاهی کردیم وبعد از ناهار ونماز رفتیم ایستگاه راه آهن بندر عباس.ساعت 16:45دقیقه حرکت بود.تا مشهد بیست وچهار ساعت تو راه بودیم .حالا شما تصور کنید با دو تا وروجک بیست وچهار ساعت توی یه کوپه چهار نفره .من وخاله سمیه تمام راه رو خدا رو شکر میکردیم که برگشتن با هواپیما می خوایم برگردیم .فرداش ساعت چهار ونیم بعد ازظهر مشهد بودیم. ن به مدت سه روز مشهد بودیم به متاسفانه یک بار بیشتر نتونستم شما رو ببرم حرم بخاطر همین عکس خوبی ندارم که بزارم .یه روزش رفتیم شاندیز که حسابی خوش گذشت .یه شب هم رفتیم الماس شرق که شما رفتی سرزمین عجایب که حسابی حالشو بردی وباز...
1 مهر 1391